دینادینا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

دردونه ما دینا

سالگرد مادر بزرگ بابا

سلام مامانی.جمعه اولین سالگردمامان بزرگ بابا که بهش میگفتیم ننه بود.نمیدونی چقدر این پیر زن نازنین بو.خیلی مهربون بود خیلی خوش زبون بود واقعا حیف شد از بین مارفت خدا رحمتش کنه.پارسال این موقع خبر فوتش رو ساعت 2 صبح که ما خواب بودیم زنگ زدن به گوشی بابا که ننه فوت کرده.خیلی ناراحت شدیم شبونه رفتیم ساوه.3 هفته بعدش مادربزرگ منم فوت کرد.خدا همه رفتگان خاک رو رحمت کنه.این عکس ننه هست اون کوچولو هم تو هستی بغل ننه تو اینجا 3 ماهه بودی. ...
25 بهمن 1391

نوزادی دینا

دینا جان این عکس رو اولین شبی که بدنیا اومدی توی بیمارستان خودم ازت گرفتم.وایییییییییییییییی چقدر زشت بودی.فدات بشم مامانی.   ...
24 بهمن 1391

دینا بد اخلاق شده

دخترم چند روزه خیلی بد شدی.همش بهونه میگیری.نق میزنی.گریه میکنی هرچی میگم چی شده کجات درد میکنه هیچی نمیگی فقط گریه میکنی.فکر کنم داری دندونای تخت در میاری آخریشه دیگه زودتر دربیاد راحت بشی.امروز خیلی اذیت کردی.کلی دعوات کردم.همش جیغ میزدی و گریه میکردی.الان خوابیدی.انقدر تو بغلم نگهت داشتم تا خوابت برد.دستم دیگه سر شد. ...
14 بهمن 1391

عکسای تولد شایلین

حاضر شدیم بریم.هرکاری کردم نذاشتی ازت عکس بگیرم.همش جیغ میزدی.آخر عکست با گریه افتاد. چون عکسا زیاد بود ادامه مطلب گذاشتم. دینا و آرمیتای عزیزم.عمه فدات بشه قربونت برم شایلین عزیزم تولدت مبارک عزیز خاله عاشقتم مامانی فدای اون ژست گرفتنت.دوست دارم. ...
10 بهمن 1391

عکس انداختن بابا

فردا میخوایم بریم تولد شایلین داشتیم با مامانجون فکر میکردیم فردا موهاتو چه جوری درست کنم که تو خسته شدی و قاطی کردی دیگه نذاشتی بهت دست بزنیم.آخر این مدل تصویب شد.نمیذاشتی ازت عکس بندازیم بابا این عکسارو به زور انداخته.آخه بابا همه کاراش زوریه بهترین بابای دنیاست.تازگیا خیلی هم بابایی شدی.   ...
4 بهمن 1391

خونه دایی علی

دینا جان دیشب خونه دایی علی دعوت بودیم.کلی با آرمیتا بازی کردی.من فدای تو و آرمیتا بشم.آرمیتای عزیزم رو خیلی اذیت میکنی.همش جیغ میزنی و باهاش لجبازی میکنی ولی اون بچه هیچی نمیگه و با تو بازی میکنه خیلی دوست داره توام اونو خیلی دوست داری همش آتا آتا میکنی آخه بهش میگی آتا. نشستی روی این صندلی یکم لق بود تا تکون میخورد کلی میترسیدی ...
4 بهمن 1391

خوراکی ها

دینا جان دایی حمید و دایی محمد هر موقع میخوان بیان پیشت کلی خوراکی برات میخرن.البته همه برات میخرن.ببین اینارو دایی حمید خریده برات.دستشون درد نکنه. دستت درد نکنه دایی عزیز ...
4 بهمن 1391
1